تازه ها
تازگیها شکایت جدیدی از کارفرماها به گوش میرسد: کارکنان قدرت تفکر مستقل ندارند. یکی از آنها میگفت تحصیلکردههایی که از دانشگاههای برتر استخدام کرده اند، «مدارک معتبر دارند، خودشان را خوب نشان میدهند، حرف شنو هستند و از پس کارها بر می آیند.»
اما نگرانی این کارفرما این بود که: «آنها از خودشان فکری ندارند. برای همین دلواپسشان هستم. نمیدانم وقتی ۳۵ ساله شوند چه کار میتوانند بکنند.» در ابتدا شاید تصور شود که مشکل به محیطهای کاری مرتبط است، اما چنین نیست. کارفرمایان در حوزههای گوناگون، از امور مالی تا تبلیغات، فناوری تا پزشکی، عمیقا نگران جوانان باهوش و بلندپروازی هستند که به نظر میرسد چشم اندازهای شغلی آنها به دلیل آموزشی که بیش از حد با مقتضیات گذشته سازگار بوده و برای نیازهای آتی به اندازه کافی انعطاف پذیر نیست، محدود شده است. پروفسور مایکل اسپنس، رئیس کالج دانشگاهی لندن، ریشه این معضل را به وضوح در «ارزیابی مبتنی بر معیار» میداند.
این روش آموزشی که در آزمونهای سنتی بسیار رایج است، عملکرد دانشجویان را بر اساس یکسری معیارهای از پیش تعیین شده میسنجد. به اعتقاد اسپنس، این روش بر این فرض نادرست استوار است که «ارزیابها پاسخ درست و واحدی از مسالهها دارند، در حالی که واقعیت زندگی اغلب پیچیدهتر از این حرف هاست.» به گفته او، دانشجویان به سرعت یاد میگیرند که سیستم آموزشی چه میخواهد و در ارائه همان خواستهها ماهر میشوند. آنها تنها به مطالبی میپردازند که در امتحان میآید و استدلالهایی را تمرین میکنند که احتمالا مورد قبول واقع شود.
اما نکته اینجاست که این مهارت ها، دیگر آن چیزی نیست که کارفرمایان امروزه به دنبالش هستند. در دنیای کنونی، صرفا اطاعت از دستورالعملها کافی نیست. بلکه توانایی تصور و ارزیابی طیف گستردهای از گزینهها و راهکارهای جایگزین اهمیت دارد. این توانایی نیازمند کنجکاوی برای یادگیری مداوم، ابتکار عمل برای فراتر رفتن از برنامههای روتین، تاب آوری در مواجهه با مسائل پیچیده و عشق به یادگیری برای کسب مهارتهای جدید است.
چرا بسیاری از افراد تحصیلکرده نتوانسته اند این شیوه تفکر را بیاموزند؟ به نظر میرسد در بسیاری از موارد، آموزش آنها زودهنگام و بیش از حد تخصصی بوده است. تمرکز بر مشوقهایی مانند نمرات یا پذیرش در دانشگاههای برتر، تفکر گفتمانی و استدلالی را تضعیف میکند. دانشجویان دورههای کارشناسی که با آنها کار کرده ام، خواستار راهنما و دستورالعملهایی هستند که حتی جزئیترین موارد، مانند نوع قلم مورد استفاده، را مشخص کند.
هم در ایالات متحده و هم در بریتانیا، میزان ثبت نام در رشتههای علوم انسانی کاهش یافته و تمایل به رشتههای علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات افزایش یافته است. دانشجویانی که به این رشتهها روی میآورند، ممکن است امیدوار باشند که مهارتهای سخت مورد نظر کارفرمایان را کسب کنند. اما با کنار گذاشتن علوم انسانی، آنها از پرورش ویژگیهایی که ممکن است حیاتیتر باشند، بازمی مانند. برای مثال، شعر به ما میآموزد که ابهام را بررسی کرده و تفاسیر گوناگون زبان را درک کنیم. نقاشی به ما میآموزد که به کشف و تجربه بپردازیم. تمامی هنرها به ما یاد میدهند که برای اصالت تلاش کنیم. اینها دقیقا همان تواناییهایی هستند که مدیران عامل از فقدان آنها شکایت دارند.
شاید به همین دلیل است که کم کم هنر و روشهای خلاقانه یادگیری، در آموزش مدیران رده بالا هم دیده میشود. مثلا در مدرسه کسب و کار «سید» دانشگاه آکسفورد، راب پوینتون بداهه پردازی درس میدهد تا مدیران بهتر گوش بدهند و از کارهای تکراری دست بکشند. مدیران از روشهای «ریچارد اولیویه» هم سود میبرند. او سالهاست که از نمایشنامههای شکسپیر استفاده میکند تا دانشجوها را برای یکی از مهمترین مهارتهای رهبری سازمانی، یعنی قدم گذاشتن در جاهای ناشناخته، آماده کند.
من تا وقتی با کسانی که در بنیاد گیتس شرکت کرده بودند صحبت نکرده بودم، به این موضوع شک داشتم. آنها میگفتند نمایشنامه هنری پنجم به آنها یک راه امن نشان داده تا رهبری سازمانی را در عمل ببینند. هنری چه جور رهبری خواهد شد؟ آنها خودشان باید چه جور رهبرانی باشند؟ اولیویه میگوید این داستان مثل یک آینه است که آدمها میتوانند کارهای خودشان را در آن ببینند و فرصتی برای دیدن موضوع از زاویهای دیگر میدهد.
فکر کردن درباره هنر میتواند به پزشکها هم کمک کند تا عملکرد بهتری داشته باشند. در یک برنامه آزمایشی در دانشکده پزشکی ییل، استادها از دانشجوهای پزشکی خواستند نقاشیهایی را بررسی کنند که اطلاعات زیادی درباره شان وجود نداشت و فقط سوالهای باز از آنها پرسیده بودند. این دانشجوها دقت بیشتری در مشاهده نشان دادند و اشتباههایشان هم کمتر از کسانی بود که با روشهای سنتی درس خوانده بودند.
یاد گرفتن نقاشی هم میتواند به مهارتهای دیدن و تطبیق پذیری کمک کند. سال ۲۰۲۲ دیدم که مدیران در کارگاههای نقاشی با پاستل شرکت میکردند. آنها به این وسیله درک عمیق تری از جزئیات پیدا کردند و در کنار آن، با حس بی حوصلگی و رقابت طلبی شان هم مواجه شدند و فهمیدند که این احساسات چگونه مانع تمرکزشان میشود.
در دوران پرابهام کنونی، نمیتوانیم دقیقا بگوییم نیروی کار مفید چه شکلی خواهد بود. اما استخدام کردن فقط بر اساس نیازهای الان، خیلی به سرعت قدیمی میشود. در حال حاضر، مهارتها و استعدادهای جامع تری مورد توجه قرار گرفته است: توانایی ساختن چیزهای جدید نه کپی کردن، تصور کردن حالتهای مختلف، همکاری با آدمهای مختلف با دیدگاههای گوناگون، و توانایی تغییر و سازگار شدن. این ویژگیها هم در کسانی که رشتههای هنری خوانده اند پیدا میشود و هم در کسانی که متخصص علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات هستند. شاید وقت آن رسیده که به رشتههای علوم انسانی هم توجه بیشتری شود.
منبع: Financial Times
ارسال نظرات