تازه ها
زن 35 ساله در حالی که دادخواست طلاق را روی میز کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد می گذاشت،تقویم زندگی اش را به 16 سال قبل ورق زد و با چشمانی پر از اشک ندامت گفت: 19 سال بیشتر نداشتم که روزی هنگام بازگشت از دانشگاه نگاهم به تیپ و قیافه مردانه«فرید»خیره ماند. خانواده او در همسایگی ما زندگی می کردند و با آن که چند برادر دیگر داشت ولی من در همان نگاه اول به او دل باختم چرا که «فرید» جوانی خوش تیپ و شیک پوش بود و من می توانستم نزد دوستان و اطرافیانم فخر فروشی کنم و با غروری آکنده از عشق چهره زیبای او را به رخ دیگران بکشم.
آن روزها خودم نیز در رشته پرستاری تحصیل می کردم و از این که داخل بیمارستان با پوشش سفید قدم می زدم، خیلی احساس لذت می کردم. انگار خودم را مانند پزشکی متبحر و دانشمند می دیدم که باید بیمارانم را معاینه کنم. خلاصه با همین نگاه خیابانی رابطه عاطفی من و فرید آغاز شد و من به طور پنهانی با او ارتباط داشتم اما طولی نکشید که خانواده ام متوجه ماجرا شدند و پدرم با کلماتی بغض آلود مرا نصیحت کرد که این عشق های خیابانی فرجامی جز بدبختی و ندامت ندارد! پدرم با چهره ای شکسته و غمگین همه حرف های دلسوزانه اش را گفت ولی تاکید کرد که «می دانم در این سن وسال هیجانی، توجهی به این جملات گوهربار و دلسوزانه نمی کنی چرا که نام عشق را بر این رفتارهای هوس آلود گذاشته ای و مخالفت های من نیز تاثیری در تصمیم نابخردانه تو نخواهد داشت!»
پدرم درست می گفت، من چنان شیفته تیپ و قیافه زیبای «فرید» بودم که به چیزی جز رسیدن به او نمی اندیشیدم. بالاخره در میان همه مخالفت ها و نصیحت ها،یک سال بعد پای سفره عقد نشستم و درحالی با «فرید» ازدواج کردم که هیچ شناختی از وضعیت اجتماعی و اقتصادی خانواده او نداشتم. درهمان ماه اول دوران نامزدی بود که فهمیدم همه برادران «فرید» بیکار هستند و هرکدام از آنها با مالخری و سرقت روزگار می گذرانند و رفتارهای عجیب و غریب دارند. خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم و این موضوع را از خانواده ام نیز پنهان کردم چرا که می دانستم مورد سرزنش قرار می گیرم. آرام آرام به حرف های پدرم می اندیشیدم ولی امیدوار بودم که «فرید» سرکار برود و مسیر خلافکاری را طی نکند. با وجود این یک شب که از مهمانی بازمی گشتیم ناگهان کنار بولوار الهیه پدال ترمز را فشرد و از من خواست پشت فرمان پراید بنشینم. او در تاریکی شب به سراغ خودرویی رفت که در حاشیه خیابان پارک بود.
در یک چشم بر هم زدن شیشه خودرو را شکست و لوازم داخل داشبورد را به همراه ضبط وپخش آن ربود و سراسیمه و هراسان فریاد زد: «حرکت کن!» من که حیرت زده به او می نگریستم از ترس این که کسی ما را ببیند با سرعت از آن جا دور شدم. وقتی به خانه رسیدیم دعوای سختی بین ما شروع شد و من برای اولین بار زیر مشت و لگدهای همسرم قرارگرفتم. بعد از این ماجرا بود که فهمیدم «فرید»به مواد مخدر نیز اعتیاد دارد. حالا دیگر معنی حرف های گوهربار پدرم را می فهمیدم ولی کاری از دستم برنمی آمد.بارها تلاش کردم تا او را از این منجلاب وحشتناک نجات دهم اما بی فایده بود. اکنون 15سال از ماجرای اولین سرقت می گذرد و من هیچ گاه طعم عشق ومحبت را نچشیدم حتی نتوانستم یک بار به همراه او به مسافرت بروم چرا که «فرید» به خاطر اعتیادش نمی توانست از شهر دور شود. در این سال ها من دربیمارستان استخدام شدم و همه مخارج زندگی را تامین می کردم ولی دیگر نمی توانم به این زندگی سرد و بی روح ادامه بدهم. به همین دلیل به کلانتری آمدم تا از او طلاق بگیرم اما ای کاش …
باتوجه به اهمیت این ماجرا، بررسی های کارشناسی و اقدامات قانونی با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد)دراین باره آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
کارآفرینان آینده
مطالب بیشترآگهی استخدام
مطالب بیشتر
ارسال نظرات