
تازه ها
آنها از صفر شروع کردند بدون سرمایه، بدون تجربه، اما با امید و پشتکار، زنانی که با هنر دستهایشان مسیر ساختند، آزمون و خطا کردند و امروز نهتنها برای خود، بلکه برای دیگران الهامبخش شدهاند.
«ببخشید خانم این عروسک را برایم حساب میکنید؟ اجازه بدهید تماس تصویری با همسرم بگیرم اگر از این مدل گردنبند خوشش میآید، برایش بخرم.» اینها را مردی که موهای کمپشت و چینهای ریز گوشه چشمش نشان میدهد که بهتازگی وارد دهه سوم زندگیاش شده است میگوید.
خانم فروشنده که تا چند دقیقه قبل در مقابل گفتگو با من گارد داشت حالا با خوشرویی جواب میدهد حتماً و چند مدل گردنبند متفاوت دیگر هم پیشنهاد میدهد تا مرد تصمیم بگیرد کدام مدل میتواند بیشتر باب سلیقه همسرش باشد. روی میز این فروشنده پر از عروسکهای کوچک دستی، کیفها و وسایل تزئینی بافتنی است. همینطور بخشی از میز نیز اکسسوری و زیورآلات از جنس برنز دیده میشود که روی آنها با کاموا و نخ، نقشهای برجستههای به شکل گل کار شده است.
زنی که با عروسکهایش رشد کرد
اسم خانم فروشنده بهجت است. زنی عینکی و خوش سر زبان. چادری به سر دارد و در حالی که مقنعهاش را مرتب میکند میگوید: «بیا ببینیم دنبال چی میگردی؟» از او میخواهم درباره کارش توضیح بدهد. من اینجا در نمایشگاه «صنایع دستی و دستآفریدههای زنان تهران» هستم تا درباره کسبوکارهای زنان کارآفرین بنویسم. اینکه هر کدام از این میزها چه داستانی پشت سر دارند و هر فروشنده از کجا شروع کرده است.
«بهجت» با خنده شروع میکند: «ما جزو مشاغل خانگی هستیم، کارهایمان را در خانه انجام میدهیم، اما امکان فروش مستقیم نداریم. همه کارهای ما صنایعدستی است؛ یکی بافتنی میبافد، یکی عروسک میسازد، دیگری با سفال کار میکند. هر کسی در خانه مشغول تولید است، اما نه کارگاهی داریم، نه مغازهای. همین باعث میشود که نتوانیم مستقیم بفروشیم. مغازهدارها هم معمولاً محصولات ما را با قیمت پایین برمیدارند و سود اصلی را خودشان میبرند.»
او دستش را به سمت اطراف بازارچه میچرخاند و ادامه میدهد: «اینجا برای ما یک فرصت عالی است. زنان کارآفرین معمولاً به امور بانوان مراجعه میکنند و از این بازارچهها استفاده میکنند. من خودم ۹۰ درصد کارهایم را همین جا میفروشم. این بازارچهها فصلی و مناسبتی هستند و تقریباً هر دو ماه یکبار برگزار میشوند. محیطش هم زنانه و راحت است. مکان غرفهها هم هر بار تغییر میکند؛ یک بار اسلامشهر، بار دیگر شهرری، و حالا هم که اینجاییم، قلهک.»
خانهای که کارخانه شد؛ زنان موفقی که برند ساختند
چند لحظه مکث میکند، خاطره اولین فروشش برایش زنده شده است و با اشتیاق بیشتری میگوید: «من از سال ۹۶ این کار را شروع کردم. ایدهاش خیلی ساده بود. اولش هر کسی که به خانهمان میآمد، به او عروسک هدیه میدادم. یک روز همسرم گفت: خانه همه فامیل پر از عروسک شده! تا کی میخواهی این کار را ادامه بدهی؟ این حرفش برایم تلنگری شد. به سرای محله رفتم و از آنها پرسیدم که آیا میتوانم غرفه بگیرم و هزینه آن چقدر است. گفتند که رایگان است، فقط باید وسایلم را بیاورم و بچینم. اولین فروشم همانجا اتفاق افتاد. یک خانم برای تولد یکی از نزدیکانش از من خرید کرد. خیلی حس خوبی بود که فهمیدم که میتوانم این کار را ادامه بدهم و به درآمد برسم.»
چشمانش از رضایت میدرخشند: «حالا خیلی راضی هستم. به نظرم هر کسی که امکان فروش ندارد، میتواند از طریق امور بانوان منطقهاش اقدام کند. آنها کمک میکنند، حتی غرفهها رایگان در اختیارمان میگذراند. محیط بازارچه هم امن و مناسب است. واقعاً ممنونم از کسانی که این شرایط را برای ما فراهم کردند.» «بهجت» با همان لبخند، دوباره مشغول مرتب کردن عروسکهایش میشود و با حوصله به مشتریای که تازه به غرفهاش نزدیک شده، خوشآمد میگوید.
خانهای که کارخانه شد؛ زنان موفقی که برند ساختند
طعمی شیرین از دل یک کسبوکار خانگی
چند قدم جلوتر، دو دختر تقریباً کم سن و سال کنار هم نشستهاند و صمیمیتشان از همان فاصله هم مشخص است. یکی شیرینی میفروشد و دیگری اکسسوریهای رزینی. فضای میزشان پر از رنگ و عطر خوش است. بهار، دختری که شیرینیها را با دقت در ظرف چیده، لبخند میزند میگوید: «شیرینیها تست دارند، رایگان امتحان کنید!» حس خوبی در لحنش است. از او میخواهم که بیشتر درباره کارش توضیح دهد. با خوش رویی شروع به صحبت میکند:
«بهار طلوعی هستم، صاحب یک برند در زمینه تولید شیرینیهای سالم. حدود پنج سال پیش کارم را شروع کردم. تخصص من تهیه شیرینیهایی است که فاقد آرد سفید و شکر هستند. در محصولاتم از کرههای مغزیجات استفاده میکنم و هیچگونه روغن مضری در آنها به کار نمیبرم.» او که حالا با شوق بیشتری از مسیر کاریاش میگوید، دستی به جعبههای شیرینیاش میکشد و ادامه میدهد: «در این مدت از طریق پیج اینستاگرامیام سفارش میگرفتم و در بازار فعالیت داشتم. اما این اولین بار است که در یک بازارچه شرکت میکنم. از طریق امور بانوان شهرداری به عنوان یکی از بانوان کارآفرین ثبتنام کردم و بعد از مدتی با من تماس گرفتند تا در این رویداد حضور داشته باشم.»
بهار کمی مکث میکند، انگار که دارد تجربه این روزها را در ذهن مرور میکند. بعد لبخند میزند و با لحنی رضایتبخش ادامه میدهد: «از حضور در این بازارچه راضی هستم، مخصوصاً در هفته آخر که استقبال خیلی خوب شد. البته به نظرم اطلاعرسانی میتوانست بهتر باشد؛ مثلاً اگر بیرون بازارچه بنرهای بیشتری نصب میشد، افراد راحتتر مکان را پیدا میکردند. اوایل محل برگزاری کمی مخفی به نظر میرسید، ولی خوشبختانه در روزهای پایانی شرایط بهتر شد. دستشان درد نکند که چنین فرصتی را برای ما فراهم کردند.»
چشمهایش درخششی از رنگ امید دارند. با لحنی جدیتر اضافه میکند: «اگر بازارچهها نظم بیشتری داشته باشند، قطعاً تأثیر بیشتری در فروش و معرفی کسبوکارهای کوچک خواهند داشت. امیدوارم این مسیر ادامه داشته باشد. ممنونم از همه کسانی که این امکان را برای ما ایجاد کردند.» بعد دوباره با همان لبخند صمیمیاش، ظرفی را جلو میآورد: «بفرمایید شیرینی»
خانهای که کارخانه شد؛ زنان موفقی که برند ساختند
از کدنویسی تا دنیای رنگی رزین
بعد از بهار، نوبت زهراست که حرف بزند. هودی بنفشش توی جمع حسابی جلب توجه میکند. با نگاهی به بهار میگوید: «من زهرا هستم، متولد ۷۵. کار با رزین را از سال ۱۴۰۰ شروع کردم. البته اوایل بیشتر درگیر یادگیری و جمع کردن اطلاعات بودم، اما همان سال هم به صورت جدی وارد کار شدم. به خاطر کلاسها و دورههایی که میگذراندم، مدتی کسبوکارم کند پیش رفت، ولی کمکم بهتر شد و الان خوشحالم که این مسیر را انتخاب کردم.»
کمی مکث میکند، انگار که خاطرات گذشته را مرور میکند: «رشته تحصیلیم نرمافزار بود، کارشناسی دارم، ولی همیشه عاشق کارای هنری بودم. از بچگی وقتی جاسوئیچیهایی که داخلش گل خشک یا صحنههای طبیعی داشت را میدیدم، حسابی کیف میکردم. بعدها که توی اینستاگرام نمونههای این کارا را دیدم، کنجکاو شدم که مواد اولیه چیست و فهمیدم که پایه آنها رزین است، خودم مواد اولیه تهیه کردم و شروع کردم به تست کردن و ساختن.»
زهرا با هیجان بیشتری توضیح میدهد و دستش را انگار که در هوا چیزی را نشان بدهد حرکت میدهد: «اوایل کارم خیلی سخت بود. مواد رزینی را بدون اینکه درست بلد باشم استفاده میکردم و کلی هدر میدادم! هم هزینهها بالا میرفت، هم وقتم تلف میشد. ولی کمکم تجربه پیدا کردم، اشتباهاتم کمتر شد و کارهایم حرفهایتر شد. اولش دستبند و چیزهای کوچک درست میکردم، ولی کمکم گستردهتر شد و الان کارای متنوعتری دارم.»
چند تا از کارهایش رو روی میز جابهجا میکند و بعد میگوید: «این اولین سالی است که دارم جدی تو بازار فعالیت میکنم. توی چند تا رویداد مختلف شرکت کردم، مثل رویداد خجسته، تسنیم، و بازارچه لاله؛ همچنین بازار پروانه هم حضور داشتم. تجربه جالبی بود، مخصوصاً وقتی میدیدم که مردم کارهایم رو میپسندند.» بعد جدیتر میشود و با اطمینان برای کسانی که میخواهند این کار را شروع کنند توضیح میدهد: «اوایل تولید واقعاً سخت و هزینهبر است تازه سودش هم زیاد نیست. ولی اگر کسی بخواهد موفق شود، باید تخصصی روی کارش تمرکز کند. اینکه از این شاخه به آن شاخه بپری، فقط وقت و انرژی را میگیرد. مخصوصاً توی اینستاگرام، اگر بخواهی شناخته شوی، باید در حوزه مشخص بمانی تا مردم بدانند دقیقاً چه کاری انجام میدهی.»
خانهای که کارخانه شد؛ زنان موفقی که برند ساختند
۲۱ سال است در خانه کار میکنم!
هوا کمکم رو به تاریکی میرود، و خانمهای فروشنده مشغول جمع کردن وسایلشان هستند. در مدتی که با چند نفر صحبت کردم، نیمی از میزها دیگر خالی شدهاند. طبیعی است، از صبح اینجا بودهاند، آن هم با زبان روزه. ساعت نزدیک به هشت شب است و خستگی در چهرههایشان مشخص است. اما من هنوز دلم نمیآید از اینجا بروم. هر کدام از این زنان، داستانی پشت کارشان دارند، مسیری که برای رسیدن به این نقطه طی کردهاند. در گوشهای از بازارچه، دو خانم کنار هم ایستادهاند. یکی روغنهای گیاهی میفروشد و دیگری دمکنی، کیسه نان و سبزی. اسمشان را نمیگویند، اما از راهی که آمدهاند حرف میزنند.
زن اول لبخندی میزند، نگاهی به اجناس روی میز میاندازد و با لحنی گرم شروع به صحبت میکند: «۲۱ سال پیش که مستأجر بودم، صاحبخانهام این کار را به من یاد داد. او پیشبند، کیسههای نان و سبزی میدوخت، من هم علاقهمند شدم. یکی از کیسهها را گرفتم، شکافتم، نگاه کردم و شروع کردم به دوختن. از آن روز تا حالا، ۲۱ سال است که این کار را انجام میدهم.»
او که حالا با اعتمادبهنفس بیشتری صحبت میکند، دستش را روی یکی از دمکنیها میگذارد و ادامه میدهد: «یک سال اخیر را خیلی جدیتر کار کردم و واقعاً لذت میبرم. این دومین باری است که در بازارچه شرکت میکنم و حمایت مردم برایم ارزشمند است. اینکه ببینم میآیند، کارهایم را میخرند، تشویقم میکنند، حس خیلی خوبی دارد.» چشمهایش وقتی از موفقیتهایش برق میزند: «کارهایم حتی به خارج از کشور هم رفتهاند؛ کیسه سبزی به آمریکا، دمکنی به سوئد، و یکی از محصولاتم به اتریش و کویت رسیده است. مطمئنم این مسیر ادامه دارد و همچنان سفارشهای جدیدی دریافت خواهم کرد.»
خانهای که کارخانه شد؛ زنان موفقی که برند ساختند
زن دوم که تا این لحظه در سکوت به حرفهای دوستش گوش میداد، لبخندی میزند و وارد گفتگو میشود. با صدایی مطمئن میگوید: «میخواستم برای خودم کاری داشته باشم و درآمدی کسب کنم. یکی از دوستانم که دکتر طب سنتی است، به من پیشنهاد داد که فروشنده محصولاتش شوم. قبول کردم و قرار شد با هم همکاری کنیم. او مقدار زیادی روغن به من داد و گفت: ببر بفروش. وقتی حساب کردم، دیدم ارزش این روغنها ۷ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان است. اول کمی مردد بودم، اما او گفت تو از پسش برمیایی.»
دستی به بطریهای روغن میکشد، گویی که تکتکشان را از بر باشد. بعد با لبخندی که حاکی از رضایت انتخابش است ادامه میدهد: «حالا روغنهای گیاهی درمانی و زیبایی میفروشم و مطمئنم که کیفیت آنها درجهک است. نقطه عطف دیگر کارم این بود که در فضای مجازی متوجه شدم که میتوانم علاوه بر فروش روغن، پمادهای درمانی هم درست کنم. اولین تجربهام ساخت یک پماد ضد درد بود. یکی از دوستانم که میگرن داشت، از من خواست پمادی برایش تهیه کنم. وقتی از آن استفاده کرد، گفت که میگرنش بهبود پیدا کرده است.» چند لحظه سکوت میکند، به میز نگاه میکند، به بطریهای روغن. بعد سرش را بالا میآورد و با لحنی که محکمتر از قبل شده، میگوید: «با دانشی که در این مدت کسب کردهام، اصلاً بابت آن ۷ میلیون نگران نیستم، چون میدانم که مسیر درستی را انتخاب کردهام و این تازه آغاز راه است.»
خانهای که کارخانه شد؛ زنان موفقی که برند ساختند
از هر انگشت زنان هنری میبارد!
از بازارچه بیرون میآیم، اما ذهنم هنوز در میان داستانهایی است که شنیدهام. زنانی که شاید در جایی رسمی مشغول به کار نباشند، اما هر روز، بیوقفه، برای زندگی بهتر تلاش میکنند. زنانی که پا به پای مردان، گاهی حتی بیشتر، تلاش میکنند؛ نه فقط برای تأمین مالی، که برای نشان دادن تواناییهایشان، برای ثابت کردن اینکه هر انگشتشان هنری دارد و هر فکرشان ایدهای برای ساختن است.
در ایران، از ۴۳ میلیون زن، تنها ۲۰ درصدشان به شکل رسمی شاغلاند. اما این عدد، تمام ماجرا را نمیگوید. کسی چه میداند چند نفرشان تنهایی بدون پشتوانه مالی در خانههایشان از هیچ شروع کردهاند، از زیر صفر، از جایی که فقط امید و پشتکارشان سرمایه اصلیشان بوده است.
زنانی که امروز کنار میزهایشان ایستاده بودند، فقط فروشنده نبودند؛ هر کدام، قصهای از تلاش و پشتکار را با خود آورده بودند. آنها نهتنها برای کسب درآمد، بلکه برای ساختن جایگاهی مستقل برای خودشان وارد این مسیر شدهاند. برخی از آنها یک ایده ساده را به کسبوکار تبدیل کردهاند، برخی دیگر با یادگیری و آزمون و خطا به اینجا رسیدهاند. این بازارچهها فقط محلی برای فروش نیستند؛ اینجا جایی است که زنان نهتنها اجناسشان، بلکه خودشان و تواناییهایشان را به جامعه معرفی میکنند.
فاطمه برزویی
ارسال نظرات