ایام سوگواری محرم برعزاداران و دل باختگان مکتب حسینی تسلیت باد

      

22 بهمن سالروز شکوهمند انقلاب اسلامی گرامی باد

      
بنیانگذار اطلاع رسانی نوین اشتغال در ایران
خبر فوری

تازه ها

کد خبر : ۳۶۱۴۰
مشاور کسب و کار و کارآفرینی می‌گوید: «نظام آموزشی کشور، نظام آموزشی باقیمانده از دوران مغول‌هاست؛ یعنی از ۸۵۰ سال پیش فقط روی حفظیات دانش‌آموزان کار می‌شده و تا امروز نظام آموزشی کشور به سمتی پیش نرفته که یک مهارت را حالا مهارت‌های اجرایی، عمل گرایی یا هر چیز دیگری غیر از حفظیات را در افراد متبلور کند.»
سه‌شنبه ۱۵ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۴:۰۷

به گزارش بازارکار : محمدرضا بستانی، مشاور کسب و کار و کارآفرینی در گفتگو با خبرنگار «جوان آنلاین» می‌گوید: «نظام آموزشی باقیمانده از دوران مغول‌هاست؛ یعنی از ۸۵۰ سال پیش فقط روی حفظیات دانش‌آموزان کار می‌شده و تا امروز نظام آموزشی کشور به سمتی پیش نرفته که یک مهارت را حالا مهارت‌های اجرایی، عمل گرایی یا هر چیز دیگری غیر از حفظیات را در افراد متبلور کند.» در ادامه مشروح این گفتگو را می‌خوانید: افراد زیادی هستند که بعد از چند سال تحصیل در مدرسه و فارغ التحصیلی از دانشگاه، نمی‌توانند شغل مرتبط با مدرک تحصیلی خود را پیدا کنند یا اگر هم شغلی پیدا کنند باب میل‌شان نیست و از کار کردن امتناع می‌کنند. در نهایت این افراد به سمت شغل‌هایی می‌روند که عملا مدرک تحصیلی و درسی که خوانده‌اند تاثیری نداشته است. چرا؟ اولین مشکل این است که نظام آموزشی کشور، نظام آموزشی باقیمانده از دوران مغول‌هاست؛ یعنی از ۸۵۰ سال پیش فقط روی حفظیات دانش‌آموزان کار می‌شده و تا امروز نظام آموزشی کشور به سمتی پیش نرفته که یک مهارت را حالا مهارت‌های اجرایی، عمل گرایی یا هر چیز دیگری غیر از حفظیات را در افراد متبلور کند، یا مثلا اینکه شناسایی کند که دانش آموز باید به‌سمت ورزش یا فن سخن‌وری برود؟ حدود ۱۵۰ سال قبل و اواخر حکومت قاجار، افراد، شغلشان را از پدران و پدربزرگانشان به ارث می‌بردند یعنی اگر پدربزرگ کسی معلم بود، مطمئنا پدر او معلم می‌شد و خود آن فرد هم باید معلمی می‌کرد و راه همه افراد روشن بود. وقتی جلوتر آمدیم، اواخر حکومت پهلوی دوم، با صنعتی شدن ایران و با ورود ایدئولوژی نوین شرق و غرب به داخل کشور، مردم سعی کردند به سمت نظام سرمایه‌داری بروند؛ که این نظام سرمایه‌داری برای مردم دریچه‌ای به سمت جهان آزاد باز کرد و در کنار آن درآمد‌های سرشار نفتی هم کمک کرد و چندین عامل دست به دست هم داد و در یک بیان ساده، مردم بدون آموزش، پژوهش و زیرساخت، فقط فهمیدند باید پول به دست بیاورند و باید از این پول به سمت خوش گذرانی و بهترین شدن کمی و کیفی گذران عمرشان بهره ببرند. بعد از انقلاب اسلامی، یکسری ارزش‌ها و کد‌هایی اخلاقی هم به نظام سرمایه‌داری اضافه شد مثل حلال و حرام بودن و موازین شرعی که باید در کار‌ها رعایت می‌شد. تا دهه هشتاد که این اتفاق یک مخلوطی از باید‌ها و نباید‌ها بود. پس از دهه هشتاد، علوم مرتبط با کسب و کار مثل مدیریت کسب و کار و مدیریت ایده که از سال ۱۹۸۲ در امریکای شمالی پایه گذاری شده بود وارد سیستم کشور ما به صورت تبیینی و بینشی شد، اما این طرز علم نیز ایرانیزه نشد و بازهم این طرز تفکر غربی بود. به همین دلیل باعث شد مردم به سمت شغل‌های سینوسی و فصلی هجوم ببرند و این باور کاذب که اگر من یک دوش ثروت بگیرم یا اعداد انرژیک را به کار ببرم مطمئنا فرد برتری خواهم شد نسبت به آدمی که برند دیگری را از همان کار به جایی رسانده است. این تفکر برتری‌جویی و ایجاد شغل‌های سینوسی که از آن صحبت می‌کنید، چه آسیب‌هایی به دنبال دارد؟ فضای اجتماعی، سوشیال نتورک‌ها و گفتمان‌هایی که با ایدئولوژی‌های شرق و غرب آمیخته شده است روی ذهن جوانان و نوجوانان آنقدر تاثیر گذاشته است که برخی کد‌های اخلاقی را کلا کنار گذاشته ایم و به ارزش‌های تبیینی انقلابی توجه نمی‌کنیم، آن وقت خودمان به باور خودمان و با بینش خودمان و هر آن چیزی که می‌توانیم از موضوع درک کنیم، علمی که از خارج از کشور بدون زیرساخت آمده بود را تفسیر به رای کردیم و به چنین وضعیتی رسیده‌ایم. مثلا یک نفر می‌گوید سرمایه ندارم، دانش و بینش هم ندارم و فقط خدا به من یک چهره داده است، پس ۶ ماه روی فیزیک جسمانی و ۵ ماه هم روی ادا و اصول‌ها و گفتمان و ادای کلماتش کار می‌کند، از آن به بعد هم روی فروش ویدئو‌های آموزشی «ثروتمند شدن در یک هفته» کلاهبرداری سیستماتیک می‌کند. این شخص که گویا هر خلاء قانونی در حوزه آموزش، پرورش و ارائه در حوزه کسب و کار وجود داشته باشد را بهتر از هر کسی بلد است، با استفاده از همان‌ها ادبیات نظری خلق می‌کند و آن را به میلیون‌ها نفر آدم متوهم می‌فروشد. در فضای اینستاگرام با یک سرچ «هشتگ موفقیت» یا «هشتگ ثروت» هزاران نفر را می‌بینید که بعضا کارتن خواب بوده‌اند، اما یک لحظه ذهنیتی در آن‌ها جرقه زده و در حال حاضر همه آن‌ها خودرو و خانه لوکس خریده اند. درست است در حال حاضر شغل‌های کاذبی در اینستاگرام و سایر فضای مجازی شکل گرفته است. به نظر شما عدم کشف استعداد افراد در دوران تحصیل و سوق ندادن آن‌ها به مسیر شغلی، چه تبعاتی در بین مشاغل آزاد داشته است؟ در کسب و کار‌های آزاد، فضا و مکان اجتماعی و خرده فرهنگ‌ها تاثیر زیادی داشته است. خرده‌فرهنگ‌ها مثل گفتمانی که بزاز‌ها با یکدیگر دارند یا ادبیاتی که رانندگان تاکسی نسبت به هم ادا می‌کنند، بنابراین هر شغلی یک خرده فرهنگ دارد. حالا اگر چند نمایشگاه خودرو بخواهند یک کلونی تشکیل دهند؛ هر گونه ارتباط جسمی و روانی که بینشان جاری می‌شود، خرده فرهنگ نمایشگاهی‌ها محسوب می‌شود. متاسفانه این خرده فرهنگ‌ها به قدری آسیب‌پذیر و مسموم شده که فقط در آن ثروت و ماکیاولیسم جایگزین شده است. ماکیاول به معنی؛ «هدف وسیله را توجیه می‌کند» به قدری در ایران جاری شده که در هر شغلی که بروید هدف پولدار شدن است. برهمین اساس هدف افراد، ارتقای کمی و کیفی رشد شاخصه‌های قابل ارائه در جغرافیای خانواده است، یعنی به خانه برود و از تمام افرادی که می‌شناسد تاییدیه بگیرد که توانسته موفق شود، فلان مسافرت را برود، دارایی کسب کند و از همه جلو بزند. اما آیا راه آن مهم است؟ نه! آیا وجدانش کاری با او دارد؟ نه! آسیبی که به دیگران زده اهمیتی دارد؟ اصلا! برای اینکه از همه طلبکار است. متاسفانه ما در حال گذار فرهنگی هستیم که این گذار فرهنگی، در تمام خرده فرهنگ‌های اجتماعی، فرهنگ عامه و فرهنگ خاص خودش را نشان می‌دهد. برای اینکه نوجوانان و جوانان در مسیر درستِ شغلی قرار بگیرند، چه باید کرد؟ آن چیزی که می‌تواند ما را نجات دهد، یک بازبینی اساسی در حوزه آموزش و پرورش از سن آمادگی و پیش آمادگی است، باید دیدمان را به آمادگی و پیش آمادگی و دبستان تغییر بدهیم. زیرا این مکان‌های آموزشی صرفا به مکانی برای گذراندن وقت دانش آموزان در محیطی خارج از خانه تبدیل شده است، فرقی نمی‌کند چقدر پول برای آن پرداخت شود، زیرا در ازای آن هیچ چیزی عاید بچه‌ها نمی‌شود؛ بنابراین اولین گامی که می‌توانیم برداریم، تغییر روند اجرایی آموزش از خردسالی تا نوجوانی است، آن هم بر فرض اینکه از افرادی که روانشناس و اهل فن هستند کمک بگیریم که اگر بچه من می‌تواند یک شاعر خوبی باشد، حتما برود و شاعر شود. اگر بچه من قرار است یک ورزشکار شود برود به دنبال ورزشکاری و اگر هم علاقه‌ای به هیچ چیزی پیدا نکرده است، حداقل یک مهارتی را به او یاد بدهند. این کار‌ها می‌تواند در اردو‌های تابستانه، دوره‌های کارورزی و کاربینی و دوره‌های پایان نامه‌ها در پروژه‌ها متبلور شود. در غیر این صورت فرد بدون اینکه استعدادش را کشف کند وارد بازار کار می‌شود و با رویای پولدار شدن شغل‌هایی را انتخاب می‌کند که بعضا به نفعش نمی‌باشد. در کشور‌های پیشرفته، وضعیت آموزشی و مهارت آموزی به چه صورت است؟ آن‌ها برای جهت دهی به کسب و کار جوانان خود چه کرده‌اند؟ استعدادیابی در همه کشور‌های پیشرفته وجود دارد و براساس آن تمام ابزارآلات کمی و کیفی در اختیار بچه‌ها قرار می‌گیرد، مثلا اینکه چندین زمین ورزشی بهینه در مدارس وجود دارد و بچه‌ها در یک فضای آموزشی که برایشان فراهم است استعدادشان را پیدا می‌کنند. از طرفی وقتی استعدادیاب تحصیلی آمد و به خانواده‌ای گفت فیزیک بچه‌شان به بستکبال و والیبال و شنا کشش پیدا کرده است، به آن‌ها نمی‌گوید مدرسه ما امکانات ندارد، شما برو استخر پیدا کن و مربی هم بگذار تا بچه شما برود و قهرمان المپیک شود! دانشگاه‌هایی که ۷۰ درصد برند‌های دنیا از دل آن‌ها بیرون آمده است بخاطر سختگیری و حفظیات مکرر دانشجویانشان موفق نبوده‌اند، بلکه موفقیت آن‌ها به دلیل آن است که با استعدادیابی اولیه دارند؛ آن‌ها از متقاضیان می‌پرسند قرار است چه شغلی را انتخاب کنند؟ مثلا می‌گوید می‌خواهم وکیل شوم. آن وقت آن‌ها بررسی می‌کنند و می‌گویند این شغل اصلا به پژوهش‌ها، کارورزی و پایان دوره دبیرستانش نمی‌خورد، به علاوه اینکه در کشور کشش وکالت ندارند، برای همین او را به سمت شغل دیگری هدایت می‌کنند. در کانادا حداقل هر ۵ سال یکبار اعلام می‌شود که به وکیل، ورزشکار، پلیس یا آتش‌نشان نیاز دارند، این موضوع را با دبیرستان‌ها مطرح می‌کنند تا طوری آموزش دهند که افراد مستعد شغل‌های موردنیازشان کشف شوند. از طرفی اگر یک کشور پیشرفته‌ای تصمیم بگیرد که آتشنشان احتیاج دارد، دوره‌های آتشنشانی رایگان می‌شود، جذابیت این رشته در سینما و تلویزیون و فضای سمعی و بصری آن کشور بیشتر می‌شود، حتما فیلم‌هایی در این حوزه ساخته می‌شود. اما متاسفانه در کشور ما بدون حساب و کتاب، معمار و وکیل، فارغ‌التحصیل می‌شوند، بدون اینکه تحقیق کنیم که چند مدیر در کشور لازم داریم؟ در حال حاضر چقدر فارغ التحصیل علوم سیاسی داریم؟ مگر ما چقدر صنعت داریم که این همه مهندس فارغ‌التحصیل می‌شوند؟ این‌ها قرار است کجا کار کنند؟ در نهایت آمار فارغ‌التحصیلان بیکار یا فارغ التحصیلانی که در شغل‌های نامرتبط کار می‌کنند افزایش پیدا می‌کند و از طرفی توقع زیاد برای این افراد ایجاد می‌شود که اگر در دانشگاه معروفی درس خوانده، میز و صندلی و محیط کار و درآمدش چنین و چنان باشد. از طرفی در دبیرستان ایکس و ایگرگ که اوج آمال و آرزوی هر دانش‌آموز است، کشف استعداد بچه‌ها اصلا مدنظر نیست. با مدیران مدرسه و خانواده‌ها صحبت کنید، آنقدر به بچه‌ها فشار می‌آورند که دارای تیک عصبی شده‌اند. یک آمار بگیرید از خروجی دبیرستان‌ها و هنرستان‌ها؛ ببینید کدامشان توانستند اثر گذار باشند؟! اصلا برای برنامه پنجم توسعه و سند چشم‌انداز ۱۴۰۴ ایران فکر نشده است و به منویات رهبر معظم انقلاب که در سالیان متوالی در بیانات خودشان برای فارغ التحصیلان، هزاران هزار کنش و واکنش را تفسیر کرده توجهی نکرده‌اند و هدف گذاری خاصی در این خصوص نشده است. پس بزرگان صنعت کشور ما، چطور استعدادشان کشف شده و به جایگاه‌های خوبی رسیده‌اند؟ فرض را بر این بگیرید که در ایران ۴۰۰ رسته شغلی داریم و این ۴۰۰ رسته شغلی هر کدام می‌تواند ختم به این شود که شما در یک صنعت در یک خدمات قابل لمس یا غیرقابل لمس تبدیل به یک برند شوید و برای اینکه بتوانید روی خدمات خودتان کار کنید، نیازمند یکسری پیش فرض هستید. این در حالی است که عمده بزرگان صنعت ما از یک روش غیراصولی به جایی رسیده اند و هیچ آموزش و پرورش و بینشی برای آن‌ها وجود نداشته است، مثلا در حوزه فرش، لبنیات یا در حوزه کفش؛ و این یک فاجعه در کشور است. قبلا می‌گفتند امریکا سرزمین فرصت هاست، اما الان می‌گویم ایران سرزمین فرصت هاست، اما برای کسایی که در زمان معین، در جغرافیایی مکانی معین که با هزار و یک شاخصه شانسی، همان موقع حضور داشته باشند. این نشان دهنده این است که در حوزه رفتار‌های اجتماعی، اگر یک سری پیش فرض‌های شانسی برایمان وجود نداشته باشد، امکان موفقیت هم وجود ندارد. اگر من بنشینم و تا چند سال بگویم که بیل گیتس می‌شوم، به طور حتم این اتفاق نمی‌‎افتد. با دوش ثروت که هیچ، با کوه ثروت هم نمی‌توانم بیل گیتس شوم. چون عقبه و پیش‌فرض‌هایی که او داشته را من نداشته‌ام. من باید «محمدرضا بستانی» باشم که هستم. حالا در این حوزه جغرافیایی، یک جای رشدی و یک جای عقبگرد دارم، که این باید برای من تفهیم شود. می‌گویید هر کسی یک مسیر رشد و یک مسیر عقبگرد دارد. به نظرتان سیستم آموزشی و خانواده‌ها در این زمینه چه کاری می‌توانند انجام دهند تا یک نفر به مسیر رشد برسد؟ باید هر کسی وظیفه خودش را به درستی انجام دهد. پدران و مادران، عقده‌ها و کمبود‌های خودشان را از بچه‌هایشان نخواهند و به آن‌ها نگویند که تحت هر شرایطی باید پزشک و مهندس شوند. مدارس هم به دنبال این نباشند که تحت هر شرایطی باید آمار کنکوری‌ها و رتبه یک تا سه آن‌ها زیاد شود و به همین خاطر دانش‌آموزان را با کلاس‌های طولانی مدت و تدریس‌های سنگین و استرس‌های زیاد درگیر کنند. از طرفی دولت باید زیرساخت‌های کافی برای شکوفایی استعداد دانش آموزان را فراهم کند تا بهترین مسیری که می‌توانند را برای آینده‌شان انتخاب کنند و به سمت رشد بروند. با بررسی و پژوهش باید مشخص شود که اگر در یک کسب و کار به اندازه کافی نیروی انسانی وجود دارد، اعلام شود و دیگر در آن حوزه کسی درس نخواند. مثلا اگر در حوزه معماری دیگر مهندس نمی‌خواهیم این مسئله اعلام شود. در حال حاضر در هر خانواده‌ای دو مهندس معمار وجود دارد که خیلی از آن‌ها بیکارند.

ارسال نظرات